-آدمی، معصوم نتواند بود.
-از حدیث حدیث شکافد.
-از گفتار بازتوان ایستاد و از نبشته باز نتوان ایستاد.
-با قضای آمده برنتوان آمد.
-بی وزیر کار راست نیاید.
-پادشاهان بزرگ آن فرمایند که ایشان را خوشتر آید.
-پشیمانی در دام چه سود.
-تا جان در تن است امید صد راحت و فرج.
-چاکرپیشه را پیرایه ی بزرگتر راستی است.
-چون آسان گرفته اید آسان گردد.
-چون دشمن از خانه خیزد با بیگانه جنگ بالا گیرد.
-حق همیشه حق باشد و باطل، باطل.
-حکمای بزرگتر که در قدیم بوده اند چنین گفته اند که ذات خویش را بدان که چون ذات خویش بدانستی چیزها را دریافتی.
-خردمند آنست که در قناعت زند، که برهنه آمده است و برهنه خواهد گذشت.
-خود کرده را درمان نیست.
-دشمن هرگز دوست نگردد.
-دو تیغ به هم در یک نیام نتوان نهاد که نگنجد.
-دولت افتان و خیزان باید که پایدار باشد.
-دیگ با همبازان بسیار به جوش نیاید.
-روباهان را زهره نباشد از شیر خشم آلود، که صید گوزنان نمایند.
-مردمان این جهان، اسیر زر و سیم باشند.
-نگر تا کار امروز به فردا نیفکنی، که هر روزی که می آید کار خویش می آورد.
-سخنی که ناخوش خواهد آمد ناگفته به.
-مردان بزرگ نام بدان گرفتند که چون بر دشمن دست می یافتند، نیکویی می کردند و از او درمی گذشتند.
-رعیت را با جنگ چه کار باشد.
-کار امروز به فردا افکندن از کاهلی تن است.
-غرض من آن است که تاریخ پایه ای بنویسم و بنایی بزرگ افراشته گردانم، چنان که ذکر آن تا آخر روزگار باقی ماند.
-غرض من از نبشتن این اخبار آن است تا خوانندگان را فایده ای به حاصل آید و مگر کسی را از این به کار آید... و هرکس که این نامه بخواند، به چشم خرد و عبرت اندر این نامه بنگرد، نه بدان چشم که افسانه است.